معنی کوتاه کردن سخن

لغت نامه دهخدا

کوتاه سخن

کوتاه سخن. [س ُخ َ] (ص مرکب) آنکه سخن کوتاه گوید. || (اِ مرکب) سخن کوتاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کوتاه کردن

کوتاه کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) کم کردن طول یا ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قصر. تقصیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
فرستاده گفت این ندارم به رنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج.
فردوسی.
|| کاستن. || قطع کردن. (فرهنگ فارسی معین):
بپیچید سهراب و پس آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد.
فردوسی.
روزک چندی سخن کوتاه کرد
مرد بقال از ندامت آه کرد.
مولوی.
دزدان دست کوتاه نکنند تا دستشان کوتاه نکنند. (گلستان).
- کوتاه کردن دست از چیزی یا کاری، از عمل و تصرف در آن خودداری کردن. نپرداختن بدان. دست برداشتن از آن:
که مار اول ابلیس بیراه کرد
ز هر نیکویی دست کوتاه کرد.
فردوسی.
از این رزم و کین دست کوتاه کن
سوی خان ز کین راه کوتاه کن.
فردوسی.
دگر آفرین بر شهنشاه کرد
که از رنجها دست کوتاه کرد.
فردوسی.
دست از جهان سفله به فرمان کردگار
کوتاه کن، دراز چه افکنده ای زمام.
ناصرخسرو.
توبگوی او را که عزم راه کن
دست از اقطاع من کوتاه کن.
عطار (منطق الطیر).
بلند از میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ.
سعدی (گلستان).
- کوتاه کردن دست کسی را از چیزی، او را از تصرف و عمل درآن منع کردن. او را از پرداختن بدان بازداشتن:
میرموسی کف، شمشیر چو ثعبان دارد
دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه.
منوچهری.
فرمودیم دست وی را از شغل عرض کوتاه کردند. (تاریخ بیهقی). رأی عالی چنان دید که دست وی را از شغل عرض کوتاه کرده او را نشاندند. (تاریخ بیهقی).
خدای عمر درازت دهاد چندانی
که دست جور زمان از زمین کنی کوتاه.
سعدی.
|| به پایان رسانیدن. تمام کردن. خاتمه دادن:
به بگماز کوتاه کردند شب
به یاد سپهبد گشادند لب.
فردوسی.
رسان تا به من یا مرا راه کن
سوی او و این رنج کوتاه کن.
فردوسی.
به جوی آنگهی آب را راه کرد
به فرّ کیی رنج کوتاه کرد.
فردوسی.
و رجوع به کوتاه شدن شود. || بس کردن از گفتن: کوتاه کن، بس کن. بیش مگوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوتاه کردن سخن یا حدیث، موجز کردن. مختصر کردن: جواب داد که این حدیث کوتاه باید کرد. (تاریخ بیهقی).
مرا از حال خود آگاه کردی
به نیک و بد سخن کوتاه کردی
نظامی.


سخن کردن

سخن کردن. [س ُ خ َ ک َ دَ] (مص مرکب) سخن گفتن. شرح دادن. توصیف:
کجا بتوان سخن کردن ز رویش
چه گویم زآن کمند مشکبویش.
نظامی.
تو آن نئی که کنی با کسی بمهر سخن
برای هیچ چه ضایع کنم محبت خویش.
باقر کاشی (از آنندراج).

فرهنگ عمید

سخن کوتاه

کلمۀ تقلیل مانند باری، القصه، خلاصه، که در مقام کوتاه کردن سخن می‌گویند و با گفتن آن سخن را مختصر می‌کنند،


سخن

آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار،
* سخن پهلودار: [مجاز] حرف گوشه‌دار و نیش‌دار، حرف کنایه‌آمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد،
* سخن راندن: (مصدر لازم) [مجاز] سخن گفتن، نطق کردن،
* سخن گفتن: (مصدر لازم) حرف زدن، گفتگو کردن،
* سخن سرد: [قدیمی، مجاز] سخن بی‌مزه، ناگوار، و ناخوش،

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

سخن کوتاه

مختصرا بطور اجمال خلاصه.


کوتاه کردن

(مصدر) کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن.

فارسی به عربی

سخن کوتاه

حکمه


کوتاه کردن

اختصاری، حوض السفن، قصر، قلل، لخص، لفتره قصیره، ملخص

واژه پیشنهادی

فارسی به ایتالیایی

کوتاه کردن

abbreviare

accorciare

فارسی به آلمانی

کوتاه کردن

Abku.rzen, Abkuerzen, Kuerzen, Dock (n), Docken, Kurz

معادل ابجد

کوتاه کردن سخن

1416

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری